کیارشکیارش، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

روزهای خوب کودکی

کیارش و باباش

امروز که کیارش گلم از خواب بیدار شد و رفتیم صبحانه بخوریم یکدفعه کیارش گفت : مامان ،بابایی پسر خوبیه من دوسش دارم گفتم چرا ؟کیارش گفت : به من چایی داده صبحانه بخورم.حالا هر روز من بهش چای می دم صبحونه بخوره .دیروز صبح که رفتم سرکار و باباش خونه بوده بهش صبحانه داده اونم قدر شناس کار باباست.شانسه دیگه . ...
29 شهريور 1390

کیارش و سفر

سلام دوستای خوبم. ما چند روزی رفته بودیم سفر خونه ی عموم.خیلی بهمون خوش گذشت. یه پارک بازی خوب نزدیک خونه شون بود که کلی کیارش با سرسره و تابش بازی کرد. ولی خودم حسابی سرما خوردم و مریضم.اینم عکسهای آقا کیارش که این روزها مهربون شده و دلش برا مامان مریضش می سوزه.دایم منو بوس می کنه و یک بار برام آب اورد و گفت :مامان بخور حالت خوب بشه. ...
29 شهريور 1390

کیارش وجشن طاها

این روزها خیلی سرم شلوغ بود .دوتا جشن عروسی و جشن ختنه سوران طاها پسر عمع کیارش که مهم ترین جشن بود و کلی باید براش آماده می شدیم .جشن روز جمعه بودو کیارش هم بعدازظهر که جشن تو خونه عمه ازیتا بود اخلاقش خوب بود و با طاها سرگرم شده بود و بازی می کرد .ولی برای شام که رفتیم هتل دیگه خسته شده بود و خوابش می اومد وشروع کرد به بهانه گیری .دست به نمک وفلفل رو میزها میزد و یه کمی فلفل خورد ودهنش سوخت و همش با آستینش اونو پاک میکرد و ما هم بهش آب دادیم.بعد از پروژه فلفل نوبت نمک رسید و نمک رو روی میز ریخت و دستش که نمی دونم با چی بریده بود و نمک داخل زخمش رفته بود درد گرفت و کیارش شروع کرد به گریه کردن .اینقد گریه کرد که خوابش برد و بعد از شام اومدیم...
15 شهريور 1390
1